این موضوع دیگه خیلی کلیشه ای شده ( من و رنیس.....)
من و چشم چرانی
من یه آدم و خیلی سر به زیر می باشم و زیر زیرکی نگاه می کنم . وقتی نگاه می کنم که کسی مرا نگاه نکند . وقتی که سرم پایین است چشمم نصفش بالاست . انگار پایین است . وقتی سرم رو به کسی است و با او سخن می گویم . کلا به دیگران گوش میدهم . وقتی در یک جمعی نشستم می دانم دیگران چه وقتی در باره من سخن می گویم .
مثلاً یادم می آید روزی در دانشگاه و در کلاس با بچه های ترمی بالاتر از خودم نشسته بودم و آنها یکسره داشتن در مورد من بد می گفتند که از من خوششان نمی آید . بیچاره نمی دانند من که هستم . یا یادم می آید که بچه های کلاسمام مخصوصاً ضعیفه ها من را خنگ خطاب می کنند و من حال می کنم با آنها . سعی می کنم خنگ جلوه کنم و دیگر در هیچ مسئله ای دخالت نکنم ، چون ممکن است دیگران بفهمند من چه کسی می باشم و سریعاً از دانشگاه اخراج شوم . من در دانشگاه به دختری علاقمند شدم . الان یکسال هست . آن دختر خوب است . آمارش را هم یکی از پسرای کلاس و از دوستان نزدیک من به درآورد ولی من آن آمار را دزدیدم . دختره باباش ال 90 ندارد . دماغش در افساید بود ولی به نظر دوست داشتنی می آید . چون احساس می کنم حرف مرا می فهمد . چون مثل من خنگ است و هیچ چیز نمی فهمد . تا به حال فکر می کنم 3 بار به من سلام کرده . نمی دانم چرا جلوی پسرا به من سلام نمی کند ولی فکر می کند من آدم باهوش و خوبی هستم و درآینده موفق . خوب خنگ است دیگر .نمی داند بدبخت اگر زن من شود باید چند سال دیگه مرا در کنار آیت الله کاظمینی بروجردی و یا شاید سینه قبرستان ملاقات کند .ولی من او را دوست می دارم و تا به حال به کسی نگفته ام . من یک دختر دیگری را هم دوست داشتم . او در کنار خانه قبلیمان که الان دست مستاجر ماست و پولش رو همیشه سر وقت میدهد و بانکدار و دارای یک دختر و دو پسر شیطون و یک زن هست که من تا به حال ندیدمش که ببینم از او خوشم می آید یا نه زندگی می کرد . دختر سبزه و بانمک و خوش تیپی بود . من دوستش داشتم ولی او هیچ وقت به من سلام نکرد ولی من 10000 بار به او سلام کردم ولی او انگار جایی دیگر بود و جواب نمی داد . نمی دانستم چرا!!!! تا اینکه ساکن آپارتمان شدم . همسایه های آپارتمان به من سلام می کردند و من جواب میدادم ولی هیچ وقت جواب سلام همسایه های خارج از آپارتمان را نمی دادم و حالا فهمیدم چرا !!! یعنی شما هم می گویید آیا او مرا دوست داشت . شاید مرا انقدر دوست داشت که نمی توانست به من نگاه کند . یا شاید من انقدر خنگم . آخه اون خوشگل بود ولی من خوش گل نبودم . او رفت دانشگاه خواجه نصیر . انشاالله بشود یک پرس هوس بسیجی ها مثل بقیه ناموس های ملت .
حالا من این دختر را دوست دارم . نه اینکه بابایش ال 90 دارد نه . او بابا دارد . خوش به حالش . او مامان هم دارد . می گویند بابایش کچل است . می گویند کچلی ارثی می باشد . دماغش هم کمی بد بود . البته من نمی دانستم که بد بود تا اینکه برد تعمیرگاه و من فهمیدم که بد بود . این نشان از عشق باطنی می دهد . من پسر خیلی کثیفی بودم ولی الان خیلی خوبیم . یادمه وقتی بد بودم فامیل هام می گفتند من خوبم . حتی وقتی که گند بالا آوردم باز هم گفتند خوبم . همه فکر می کنند من آدم کاری هستم و پرکار ولی نیستم . من عاشق پولم . من از دیگران خیلی ضربه خوردم . خیلی . ولی همه آنها را بخشیدم . من یاد گرفتم که بخاطر منافع شخصیم کسی رو زیر پا نگذارم . اگرم کسی فکر می کند که من اینکار را کردم باید به این فکر کند من چرا این کار را کردم . دوست های دانشگاهی خوبی دارم . دونفرشان سر 25000 تومن پول می خواستند سر من کلاه بگذارند که می خواستم ابروشون رو ببرم ولی نبردم . دو روز افسرده شده بودم . کلی نقشه کشیدم و یک جور حالشون رو گرفتم که تا یه هفته نمی تونستند سرشون رو پیش یکی از بچه های کلاس بلند کنند .
یادم می آید یک هفته ای دخترای کلاس آمدند پیش پسرا و بعد عمرس و بعد از کلی انداختن تاقچه به بالا انداختن به ما گفتند ما نمی دانیم برای این درس چه مقاله ای بنویسم . آخر قرار بود آخر هفته هر کسی یک مقاله به استاد بدهد . ما اصرار می کردیم که بیاریم و آنها می گفتند نه . آخرش قبول کردیم نیاریم . تا اینکه گذشت و یک روز قبل از تحویل دخترها گفتند بیاریم !!!!! ما گفتیم شما گفتین نه . و آنها گفتند نه شما گفتین بیارین تا استاد اشکالات ما را بگیرد . ما رفتیم . فردای آنروز دخترها کارها که نیاوردند و من بود و با کلی پسر که می خواستند مرا بکشند و مرا مورد تمسخر می قراریدند که چرا حرف یک دختر را گوش دادم . جالب اینجا بود که اون دخری که شروع به زاری کردن کرده بود کاری آورده بود که انگار یک ماهی روی آن کار کرده بود . حالا جالبتر از این قضیه این که آخر از همه نمره همه مثل من شد و این یک از رویایی ترین لحظه زندگیم بود . اون روز تمام پسرها خوشحال بودند. تازه این را هم باید بگویم که چند روز بعد از قضیه تحقیق دادن ، دخترها برای یک درس کار نداشتند ولی پسرا داشتند ولی من کلاس رو کنسل نکردم . یادمه روز کلاس یکی از دخترها یه کاغدی به طرف من پرتاب کرد . بیچاره نمی دونست من کی بودم و یه اتفاقی براش افتاد . دیدین که همه رو حلال کردم . البته در این مورد از تلافی کردن از یک ملایی سئوال کردم ولی هر چه گفت برعکس انجام دادم . چون از قدیم ( 30 سال پیش ) تا حالا گفتن ملا دروغ می گوید .
کلاً فکر می کنم فعلاً همه خانم ها به جز آن دختره که در بالا ذکر شد تا اطلاع ثانوی جوگیر می باشند .
کلاً فکر می کنم تا ترم قبل آدم بسیار احمقی بودم که کلی حمالی بچه ها رو می کردم . یادمه یک روز برای درسی می خواستیم بریم بیرون و باید یه جسم سنگینی رو از طبقه آخر ساختمون می آوردیم پایین . یادمه اون روز یکی از دخترها به ما گفت . فقط به درد همین کارها می خورند .
فکر می کنم آدم مشنگی بودم . احساس بیخود بودن می کنم . ولی حال گرفتم .
پول
پول
این خیلی ذهنم رو مشغول کرده . شاید اثرات بزرگ شدنه . ولی شدیدن احساس نیاز به بیشتر شدن پول می کنم . احساس می کنم نگاهم نسبت به درد جامعه عوض شده . روزایی رو یادم میاد که با کفش پاره می رفتم مدرسه همیشه یه جوری دنباله درست کردن کفشم بودم . از بچه ها دوری می کردم . می ترسیدم . اینکه چی بهشون بگم . می ترسیدم باهاشون یه روز بیرون برم . نکنه یه وقت یه چیزی بخوان بخرن و من آبروم برم . همیشه دو تاپسرعموهام وقتی می خواستن برن بیرون کلی به من اصرار می کردند که من هم باهاشون برم و فکر می کردند که من کلاس میزارم و یا یه آدم گوشه نشین بودم . نمی دونستم دوستی به این چیزا نیست . نمی دونستم میشه با بچه پولدارا دوست باشی ولی هیچی نداشته باشی .
تا اینکه به کمک دامادم یه کامپیوتر گرفتیم . پولامو جمع می کردم تا بتونم یه آموزش تری دی مکس بخرم . یادمه دوران راهنمایی پول میدادم روزنامه سیاسی می خریدم . یادمه اولین روزنامه ای که می خریدم دوران دبستان یا راهنمایی که باسه بچه ها بود آفتابگردان بود که زمان انتخابات بخاطر تبلیغات باسه خاتمی توقیف شد . یادمه از خاتمی بخاطر ملا بودنش بدم میومد . اواخر دوران راهنمایی و دبیرستان یادمه هر روزنامه ای که م گرفتم و تا می خواستم بهش عادت کنم توقیف میشد. نمی دونم اوایل چی می گرفتم . ولی روزنامه های وقایع اتفاقیه و یاس نو رو خوب یادمه . اونجا بود که رفتم دنبال خاتمی ببینم اون کیه ؟ میگن خاتمی بده ولی وقت می پرسی چرا . چرت و پرت میگن . و وقتی باز طرفشو میگیری . میگن بچه ای . میگن همشون به فکر منفعت خودشونن . خوب مگه فلانی نیست . مگه اون نیست . خوب اگه میگی اینجوریه که همه بدن چرا هیچ غلطی نمی کنم . حالا که هیچ غلطی نمی تونی بکنی پس بشین سرجاتو گه زیادی نخور .
تنها اشکال خاتمی رو من تو ترسو بودنش میدونم که هیچ غلطی نکرد ولی تنها راه نجات رو هم باسه اصلاحات و خراب نشدن اوضاع مملکلت همین آدم میدونم . فکر می کنم نیومدن این آدم و معرفی کردن عارف بعنوان کاندید بعنوان کاندید یه بازیه . یادمه فامیلمون از قول خاتمی می گفت که رفته بود عید دیدنی خامنه ای و به یکی که کنارشون بود گفت انتخابات 4 ساله و کناریش گفت نه انتخابات 8 ساله و اینجوری غیرمستقیم بهش می گفت که نیاد . یادمه یکی از دخترای کلاس می گفت خاتمی امتحانش رو پس داده . خوب منم همین رو میگم . زیاد دوست ندارم از این آدمها خوب بگم ولی می تونم وقایعی رو بازگو کنم که فرق این آدم رو با راستی های موجود درک کنید .
تو پست بعدی از اون وقایع می گم .
خوب دیدن که از هر جا می ریم می خوریم به این شر و ورای سیاسی
دنیاییه باسه خودش این امیرعلی
اینا هم تصاویر اعتراض مردم ایتالیا به احمدی نژاد که چرا اومدی تو کشورمون. ایتالیایی ها شعار باسه آزادی ایرانی ما می دادند . حالا دیگه فکر کن چه خبره که ایتالیایی ها میگن ایران رو آزاد کن . بابا ما خودمون آزادی نمی خوایم بهشما چه تو کار مملکتمون دخالت می کنین !! فکر کنین دولتشون احمدی نژاد رو به ضیافت شام سازمان ملل دعوت نکرد . یعنی حذفش کرد . اینم لینک خبر احمدی نژاد با عجله ایتالیا را ترک کرد و به تهران بازگشت

اینم تصویر یک شی بسیار نورانی بر فراز کرمانشاست . منبع تایید نشده ای گفته که هاله نور رئیس جمهور خودمونه که میخواست از مرز فرار کنه که مامورا زدنش و منفجر شد
خدانگهدار همتون
امیرعلی نیوز
من و چشم چرانی
من یه آدم و خیلی سر به زیر می باشم و زیر زیرکی نگاه می کنم . وقتی نگاه می کنم که کسی مرا نگاه نکند . وقتی که سرم پایین است چشمم نصفش بالاست . انگار پایین است . وقتی سرم رو به کسی است و با او سخن می گویم . کلا به دیگران گوش میدهم . وقتی در یک جمعی نشستم می دانم دیگران چه وقتی در باره من سخن می گویم .
مثلاً یادم می آید روزی در دانشگاه و در کلاس با بچه های ترمی بالاتر از خودم نشسته بودم و آنها یکسره داشتن در مورد من بد می گفتند که از من خوششان نمی آید . بیچاره نمی دانند من که هستم . یا یادم می آید که بچه های کلاسمام مخصوصاً ضعیفه ها من را خنگ خطاب می کنند و من حال می کنم با آنها . سعی می کنم خنگ جلوه کنم و دیگر در هیچ مسئله ای دخالت نکنم ، چون ممکن است دیگران بفهمند من چه کسی می باشم و سریعاً از دانشگاه اخراج شوم . من در دانشگاه به دختری علاقمند شدم . الان یکسال هست . آن دختر خوب است . آمارش را هم یکی از پسرای کلاس و از دوستان نزدیک من به درآورد ولی من آن آمار را دزدیدم . دختره باباش ال 90 ندارد . دماغش در افساید بود ولی به نظر دوست داشتنی می آید . چون احساس می کنم حرف مرا می فهمد . چون مثل من خنگ است و هیچ چیز نمی فهمد . تا به حال فکر می کنم 3 بار به من سلام کرده . نمی دانم چرا جلوی پسرا به من سلام نمی کند ولی فکر می کند من آدم باهوش و خوبی هستم و درآینده موفق . خوب خنگ است دیگر .نمی داند بدبخت اگر زن من شود باید چند سال دیگه مرا در کنار آیت الله کاظمینی بروجردی و یا شاید سینه قبرستان ملاقات کند .ولی من او را دوست می دارم و تا به حال به کسی نگفته ام . من یک دختر دیگری را هم دوست داشتم . او در کنار خانه قبلیمان که الان دست مستاجر ماست و پولش رو همیشه سر وقت میدهد و بانکدار و دارای یک دختر و دو پسر شیطون و یک زن هست که من تا به حال ندیدمش که ببینم از او خوشم می آید یا نه زندگی می کرد . دختر سبزه و بانمک و خوش تیپی بود . من دوستش داشتم ولی او هیچ وقت به من سلام نکرد ولی من 10000 بار به او سلام کردم ولی او انگار جایی دیگر بود و جواب نمی داد . نمی دانستم چرا!!!! تا اینکه ساکن آپارتمان شدم . همسایه های آپارتمان به من سلام می کردند و من جواب میدادم ولی هیچ وقت جواب سلام همسایه های خارج از آپارتمان را نمی دادم و حالا فهمیدم چرا !!! یعنی شما هم می گویید آیا او مرا دوست داشت . شاید مرا انقدر دوست داشت که نمی توانست به من نگاه کند . یا شاید من انقدر خنگم . آخه اون خوشگل بود ولی من خوش گل نبودم . او رفت دانشگاه خواجه نصیر . انشاالله بشود یک پرس هوس بسیجی ها مثل بقیه ناموس های ملت .
حالا من این دختر را دوست دارم . نه اینکه بابایش ال 90 دارد نه . او بابا دارد . خوش به حالش . او مامان هم دارد . می گویند بابایش کچل است . می گویند کچلی ارثی می باشد . دماغش هم کمی بد بود . البته من نمی دانستم که بد بود تا اینکه برد تعمیرگاه و من فهمیدم که بد بود . این نشان از عشق باطنی می دهد . من پسر خیلی کثیفی بودم ولی الان خیلی خوبیم . یادمه وقتی بد بودم فامیل هام می گفتند من خوبم . حتی وقتی که گند بالا آوردم باز هم گفتند خوبم . همه فکر می کنند من آدم کاری هستم و پرکار ولی نیستم . من عاشق پولم . من از دیگران خیلی ضربه خوردم . خیلی . ولی همه آنها را بخشیدم . من یاد گرفتم که بخاطر منافع شخصیم کسی رو زیر پا نگذارم . اگرم کسی فکر می کند که من اینکار را کردم باید به این فکر کند من چرا این کار را کردم . دوست های دانشگاهی خوبی دارم . دونفرشان سر 25000 تومن پول می خواستند سر من کلاه بگذارند که می خواستم ابروشون رو ببرم ولی نبردم . دو روز افسرده شده بودم . کلی نقشه کشیدم و یک جور حالشون رو گرفتم که تا یه هفته نمی تونستند سرشون رو پیش یکی از بچه های کلاس بلند کنند .
یادم می آید یک هفته ای دخترای کلاس آمدند پیش پسرا و بعد عمرس و بعد از کلی انداختن تاقچه به بالا انداختن به ما گفتند ما نمی دانیم برای این درس چه مقاله ای بنویسم . آخر قرار بود آخر هفته هر کسی یک مقاله به استاد بدهد . ما اصرار می کردیم که بیاریم و آنها می گفتند نه . آخرش قبول کردیم نیاریم . تا اینکه گذشت و یک روز قبل از تحویل دخترها گفتند بیاریم !!!!! ما گفتیم شما گفتین نه . و آنها گفتند نه شما گفتین بیارین تا استاد اشکالات ما را بگیرد . ما رفتیم . فردای آنروز دخترها کارها که نیاوردند و من بود و با کلی پسر که می خواستند مرا بکشند و مرا مورد تمسخر می قراریدند که چرا حرف یک دختر را گوش دادم . جالب اینجا بود که اون دخری که شروع به زاری کردن کرده بود کاری آورده بود که انگار یک ماهی روی آن کار کرده بود . حالا جالبتر از این قضیه این که آخر از همه نمره همه مثل من شد و این یک از رویایی ترین لحظه زندگیم بود . اون روز تمام پسرها خوشحال بودند. تازه این را هم باید بگویم که چند روز بعد از قضیه تحقیق دادن ، دخترها برای یک درس کار نداشتند ولی پسرا داشتند ولی من کلاس رو کنسل نکردم . یادمه روز کلاس یکی از دخترها یه کاغدی به طرف من پرتاب کرد . بیچاره نمی دونست من کی بودم و یه اتفاقی براش افتاد . دیدین که همه رو حلال کردم . البته در این مورد از تلافی کردن از یک ملایی سئوال کردم ولی هر چه گفت برعکس انجام دادم . چون از قدیم ( 30 سال پیش ) تا حالا گفتن ملا دروغ می گوید .
کلاً فکر می کنم فعلاً همه خانم ها به جز آن دختره که در بالا ذکر شد تا اطلاع ثانوی جوگیر می باشند .
کلاً فکر می کنم تا ترم قبل آدم بسیار احمقی بودم که کلی حمالی بچه ها رو می کردم . یادمه یک روز برای درسی می خواستیم بریم بیرون و باید یه جسم سنگینی رو از طبقه آخر ساختمون می آوردیم پایین . یادمه اون روز یکی از دخترها به ما گفت . فقط به درد همین کارها می خورند .
فکر می کنم آدم مشنگی بودم . احساس بیخود بودن می کنم . ولی حال گرفتم .
پول
پول
این خیلی ذهنم رو مشغول کرده . شاید اثرات بزرگ شدنه . ولی شدیدن احساس نیاز به بیشتر شدن پول می کنم . احساس می کنم نگاهم نسبت به درد جامعه عوض شده . روزایی رو یادم میاد که با کفش پاره می رفتم مدرسه همیشه یه جوری دنباله درست کردن کفشم بودم . از بچه ها دوری می کردم . می ترسیدم . اینکه چی بهشون بگم . می ترسیدم باهاشون یه روز بیرون برم . نکنه یه وقت یه چیزی بخوان بخرن و من آبروم برم . همیشه دو تاپسرعموهام وقتی می خواستن برن بیرون کلی به من اصرار می کردند که من هم باهاشون برم و فکر می کردند که من کلاس میزارم و یا یه آدم گوشه نشین بودم . نمی دونستم دوستی به این چیزا نیست . نمی دونستم میشه با بچه پولدارا دوست باشی ولی هیچی نداشته باشی .
تا اینکه به کمک دامادم یه کامپیوتر گرفتیم . پولامو جمع می کردم تا بتونم یه آموزش تری دی مکس بخرم . یادمه دوران راهنمایی پول میدادم روزنامه سیاسی می خریدم . یادمه اولین روزنامه ای که می خریدم دوران دبستان یا راهنمایی که باسه بچه ها بود آفتابگردان بود که زمان انتخابات بخاطر تبلیغات باسه خاتمی توقیف شد . یادمه از خاتمی بخاطر ملا بودنش بدم میومد . اواخر دوران راهنمایی و دبیرستان یادمه هر روزنامه ای که م گرفتم و تا می خواستم بهش عادت کنم توقیف میشد. نمی دونم اوایل چی می گرفتم . ولی روزنامه های وقایع اتفاقیه و یاس نو رو خوب یادمه . اونجا بود که رفتم دنبال خاتمی ببینم اون کیه ؟ میگن خاتمی بده ولی وقت می پرسی چرا . چرت و پرت میگن . و وقتی باز طرفشو میگیری . میگن بچه ای . میگن همشون به فکر منفعت خودشونن . خوب مگه فلانی نیست . مگه اون نیست . خوب اگه میگی اینجوریه که همه بدن چرا هیچ غلطی نمی کنم . حالا که هیچ غلطی نمی تونی بکنی پس بشین سرجاتو گه زیادی نخور .
تنها اشکال خاتمی رو من تو ترسو بودنش میدونم که هیچ غلطی نکرد ولی تنها راه نجات رو هم باسه اصلاحات و خراب نشدن اوضاع مملکلت همین آدم میدونم . فکر می کنم نیومدن این آدم و معرفی کردن عارف بعنوان کاندید بعنوان کاندید یه بازیه . یادمه فامیلمون از قول خاتمی می گفت که رفته بود عید دیدنی خامنه ای و به یکی که کنارشون بود گفت انتخابات 4 ساله و کناریش گفت نه انتخابات 8 ساله و اینجوری غیرمستقیم بهش می گفت که نیاد . یادمه یکی از دخترای کلاس می گفت خاتمی امتحانش رو پس داده . خوب منم همین رو میگم . زیاد دوست ندارم از این آدمها خوب بگم ولی می تونم وقایعی رو بازگو کنم که فرق این آدم رو با راستی های موجود درک کنید .
تو پست بعدی از اون وقایع می گم .
خوب دیدن که از هر جا می ریم می خوریم به این شر و ورای سیاسی
دنیاییه باسه خودش این امیرعلی
اینا هم تصاویر اعتراض مردم ایتالیا به احمدی نژاد که چرا اومدی تو کشورمون. ایتالیایی ها شعار باسه آزادی ایرانی ما می دادند . حالا دیگه فکر کن چه خبره که ایتالیایی ها میگن ایران رو آزاد کن . بابا ما خودمون آزادی نمی خوایم بهشما چه تو کار مملکتمون دخالت می کنین !! فکر کنین دولتشون احمدی نژاد رو به ضیافت شام سازمان ملل دعوت نکرد . یعنی حذفش کرد . اینم لینک خبر احمدی نژاد با عجله ایتالیا را ترک کرد و به تهران بازگشت



امیرعلی نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر